زندگی‌نامه "حاج علی مرادی/شاعر" از زبان خودش

اینجانب علی شهرت مرادی فرزند مرحوم حاج احمد ساکن خورموج مرکز منطقه دشتی که بر روایت شناسنامه متولد سال 1305 هجری شمسی و بر روایت مرحوم ابویم در سال 1303 به دنیا آمده‌ام.

تحصیلات ابتدایی را تا کلاس ششم در خورموج به پایان رسانیده و به همت والای مرحوم والدم به بوشهر رفته در دبیرستان سعادت مرا بر سفره‌ دانش نشاند و در ظرف یک سال تحصیلی کلاس اول دبیرستان را به پایان رسانیده ولی از بخت بد هنوز لقمه‌ای را فرو نابرده که معّرف قضا و قدر با مرگ پدر «گرفت آستینم که خیز» و نگذاشت من هم مثل دیگران صاحب دستار و عمامه پنجاه گز لیسانس و یا لااقل بیست و پنج گز دیپلم شده تا هم اکنون از ارائه مدرک پیشگاه آن هیأت علمی سرافکنده نباشم، و چون از ماترک مرحوم ابوی مقداری از خورده املاک از قبیل نخلستان و زمین زراعتی و فاریاب و چاه آب و آسیاب و غیر به بنده انتقال یافته بود برای اداره امور آنها مجبور به ترک تحصیل شده به کار کشاورزی مشغول شدم و چون معمول آن روز خورموج بر این بود که هر چند نفری که هم حال و هم فرهنگ بودند نشست‌هایی تشکیل می‌دادند و به گفت‌وگو می‌نشستند و به صورت دوره هر روزی در خانه یکی از اعضاء می‌گذراندند، خوشبختانه من در محفلی راه یافتم که اعضاء آن همه از عالمان دین بودند، همه اهل دانش و معرفت بودند.

بالاخره کمال هم‌نشینی آن فرهیختگان که می‌توانم بگویم هر یک در حدود دانش استاد محمد تقی جعفری داشتند در خاک وجود من تأثیر بخشید و من هم به مطالعه کتب حافظ، سعدی، فردوسی و مولانا و غیره راغب گشته به خوشه‌چینی پرداختم. سرگرمی‌های دوران جوانی کوهنوردی و شکار کل و بز و قوچ و میش کوهی و احیاناً آهو دشتی بود.

دوست عزیز و استاد گرانمایه‌ای داشتم که شاعر و در عین حال شکارچی و کوهنورد بود و آن مرحوم حضرت استاد سید علی اکبر بهزادی بود و گاهی به مطایبت و شوخی مرا به طنز می‌گرفت .کم کم من هم مجبور شدم کلمات منظومی را سر هم کرده جوابش بگویم رفته رفته به سرودن نظم راغب شدم و اکنون منظومه‌هایی به زبان فارسی و نیز به زبان دشتیاتی دارم که یکی از آنها به نام کلاخا یاد موهدو مورد پسند عوام و احیاناً خواص قرار گرفته، در منطقه معروف شده است در سال‌هایی که مرحوم رسول پرویزی طنز‌نویس و قلم زن معروف ایران وکیل مجلس شورای ملی بوشهر و دشتی و دشتستان بود به وی ارادت می ورزیدم.

نامبرده هم به من عنایتی داشتند در سفری که در رکابش به قریه شنبه می‌رفتیم سخن از قطعه عقاب دکتر پرویز ناتل خانلری به میان آمد ایشان از مرحوم داراب خان منصوری عقابی خواست که به صله شعر استاد خانلری تقدیم او کند و قرار شد عقاب را که مرغی قوی پنجه و خطرناک است وسیله کوخت چی‌ها گرفته و به من بسپارند و من آن را نگه داری نموده تا وقت آمدن مرحوم پرویزی به منطقه تحولیش نمایم بالاخره عقاب آوردند و به من تحویل دادند من هم چند ماهی او را تحویل گرفته و مثل مهمان عزیز که خوراکش هم همه گوشت بود از او پذیرایی کردم. بالاخره با خود گفتم بهتر است عقاب را وسیله قطعه شعری در همان بحر قطعه عقاب استاد دکتر خانلری به نام خودم تقدیم دارم.

قطعه عقاب تقدیمی را که آماده کردم مرحوم پرویزی هم به منطقه آمدند و من جریان را به او گفتم ایشان با سعه‌ی صدری که ملازم وجودش بود پذیرفت و عقاب را با قطعه شعری که سروده بودم به تهران برد و تقدیم استاد کرد. خوشبختانه مورد قبول واقع شد و در سفر دیگر مرحوم پرویزی به بوشهر مرحوم دکتر خانلری را هم به همراه داشت تا مرا مورد عنایت قرار دهند و اما ناگفته نماند که بنده کم شعر گفته‌ام و بیشتر آنها مذهبی‌ است مثلاً از ترجمه‌های فارسی دعای صباح حضرت مولی الموالی استفاده نموده در آن زمینه اشعاری در حدود بیش از چهار صد بیت گفته‌ام که اخیراً آقایان دانشجویان خورموجی به محضر استاد دکتر خانم اختر شاملو برده‌اند و ایشان هم عنایت فرموده شرحی در تقریظ آن نگاشته‌اند که جزء افتخارات من است قطعه دیگری هم بر گردان قصیده عربی شاعر شهیر عرب فرزدق است که در منقبت مولا زین العابدین سروده است. برگردان آن قصیده هم مورد تأیید ادب دوستانی قرار گرفته که از جمله استاد هیبت‌الله مالکی است که ایشان با سمت استاد در دانشکده‌های شیراز مدرس است.

من در اوایل سنین جوانی روحیه‌ام با نوکری و استخدام در دوائر دولتی سازگار نبود ولی قحط سالی ‌هایی مداوم که سبب فروش املاکم می‌شد مرا اجباراً نیازمند به قبول قید خدمتگزاری کرد و لذا دو سال به عنوان شهردار خورموج خدمت نموده پس از آن مسئول لژیون خدمتگزاران بشر شدم و در ضمن متصدی امور سازمان زنان هم به عهده‌ام محول گردید علی ایحال اکنون در سنین هشتاد و چهار سالگی به کنجی خزیده و عزلت گزیده و نام آورم یگانه فرزند معیلی و‌ آموزگار بازنشسته‌ام می‌ باشد و منتظر وصول پیک حق گفتن و لبیک اجابت به فرمان اویم و در سال 1329 به شرف آستانبوسی عتبات عالیات و در سال 1354 هم به انجام اعمال حج بیت‌ا... الحرام موفق شدم تا که قبول افتد چه در نظر آید ـ اردیبهشت ماه سال 1381 خورموج ـ علی مرادی

1 و 2 ـ اشاره به حکایت«فقیهی کهن جامعه‌ی تنگ دست» باب چهارم بوستان سعدی در توامع ناگفته نماند که اکنون به سنگینی گوش و کم بینی چشم در‌ اثر آب مروارید دچار شد و برای خواندن و نوشتن سخت در رنجم و اکنون که این نامه را بسیار نازیبا و کج و معوق می‌بیند بدین علت است.