منوی اصلی
رهيافتي آسيب شناسانه به ادبيات توسعه در استان بوشهر "بـومـي گـرايي وارونه "
- نمایش از چهارشنبه, 31 ارديبهشت 1393 08:25
- دسته: مقالات
- بازدید: 1748
رهيافتي آسيب شناسانه به ادبيات توسعه در استان بوشهر "بـومـي گـرايي وارونه "
مجيد اجرايي
“ما دانشجويان بوشهري دانشگاههاي سراسر کشور، با آهي “تش باد” گونه و چشمان اشکبار، شاهد به تاراج رفتن شرافت و هستي و غارت بردنمراواريدهاي پرورش يافته با خون جگرمان هستيم” (گزيدهاي از اطلاعيه شماره 2 دانشجويان بوشهري دانشگاههاي سراسر کشور)
“دانشجوي هم استاني عزيز تا کي بايد ديد و خاموش بود؟ خون دل خورد و ساکت نشست؟... ستمهايي که بر آن ناحقيهاي گذشته افزوده شد جز باهوشياري و در صحنه بودن من و تو (ما) نميتوان با آن مقابله کرد.”(گزيدهاي از اطلاعيهي شماره 1 در دانشجويان بوشهري 0دانشگاههاي شيراز وعلوم پزشکي)
“جناب آقاي وزير اگر چه براي شما دشوار است، شما را خدا براي لحظهاي خود را جاي اين مردم بگذاريد. اين مرزداران غيور ديگر توان حملسيلندرهاي سنگين خالي از گاز آن هم با بهاي روزافزون و گزاف بر دوشهاي نحيف خود را ندارند.”
(گزيده نامه اعتراضآميز دانشجويان و کارکنان دانشگاه علومپزشکي بوشهر به وزير نفت)-”جناب رئيس جمهور از حضرتعالي مجدانه تقاضا داريم،وزير محترم کشور را وادار به پذيرفتن خواست و اراده مردم اين استان نمائيد. تقاضا داريم به ما نيز همچون استانهاي اصفهان، فارس و... کهاستاندار بومي دارند نگاه گردد.”
(گزيدهاي از نامه شوراهاي شهرهاي استان بوشهر به رئيسجمهور)
در يکي دو ماهه اخير شاهد نامهها، طومارها و شکوائيههاي فراواني همچون نامهها و نوشتارهاي فوق بودهايم.نامهها و طومارهايي که عمدتاً ازطرف دانشجويان نوشته شده و محوريت محتوايي آن هم يک چيز بيش نيست: عقبماندگي و محروميت استان بوشهر. نگارنده پيش از هرمسئلهاي لازم ميداند بر پيشاني اين نوشتار نيت آشکار خود را عريان نمايد و آن اين که هدف نوشته ذيل نفي و رد اقداماتي که براي پايان بخشيدنبه محروميتهاي استان بوشهر و آسايش “بوميان” اين منطقه انجام ميپذيرد يا در حال انجام است نميباشد.
روشن و آشکار است که عمدهاي از عقبافتادگيها و محروميتهاي بوشهر به اخطار تبعيضها، بيتوجهيها، نابرابريها و اجحافي بوده که بر مردماين سامان رفته است. اما درنگ و تأملي کوتاه بر لحن، ادبيات و روح حاکم برچکيده نوشتههاي اطلاعيههاي اين روزها نکات آموزهانگيز و گاه تلخيرا تداعي مينمايد.
رمانتي سيستمي که در دل اطلاعيههاي توزيع شده و ديگر اطلاعيههاي اين چنيني موج ميزند از تراژدي تلخ و به تعبير يکي از روزنامه نگارانانديشه و راستان و به مناسبتي نزديک به همين مورد از “نوستالژي روياي گذشته”1 خبر ميدهدحالا ديگر حديث محروميت استان بوشهر(داستاني است که سر هر بازاري هست) و اين قدر برخي واژهها در اين زمينه تکراري و کليشهاي شدهاند که تن به ابتذال غريبي دادهاند. واژهها وکلمات نخ نمائي همچون: “بومي ـ غير بومي”، “ما و ديگران”، “خود ـ غير”، يا “خودي و غريبه”، “بوشهري ـ تهراني”، “جنوبي ـ...” و... .
نگارنده يک بار پيش از اين در نوشتهاي، سيماي استان را به پيرزني رنجور تشبيه نموده بود که در حال شروه خواني است در واقع سيمائي که از مابوشهريها در ذهن حتي مردم همين مملکت نقش بسته سيمائي است ديگرگون و رمانتيک.
ما بوشهريها هنوز به سيماي بازتابندهي خود براي ديگران که سمبلهايي همچون غيرت، خون گرمي و مهمان نوازي است غرهايم. روي ديگرسکهي سيماي ما سمبل مردمي است که بر روي ثروتهاي عظيم نفت و گاز غنودهاند و هنوز خود محروم و توسعه نيافتهاند. هنوز تصاوير غالبي کهاز بوشهر به جاي مانده تصاويري کلاسيکي، عتيق انگارانه و تحول نيافته است. هنوز بوشهر را تنها به غيورمندي رئيسعلي و يارانش ميشناسند وبه خرما و دريايش و مردمان مهمان نوازش حداکثر به اين که در جوار درياي بيکرانش مردمي تاجر مسلک و سيه چرده به سر ميبرند که کار وپيشهي خود را در تجارت با بلاد خليج ميبينند. به راستي اين تحولات اجتماعي، اين همه گذشت سالهاي بسيار و سرعت تغييرات چقدر توانستهتصوير مردم و چهره استان ما را امروزيتر و مدرنتر جلوه دهد؟ به باور اين نوشته رويکرد بومي گرايانهاي که برديد و نگاه ما بوشهريها (اعم ازعامي، دانشجو، نخبه و گاه روزنامه نگاران اين وادي) سايه انداخته بيشترين نقش را در بومي نمايي وارونهي اين استان داشته که ميتوان به آنعنوان “بومي گرايي وارونه” داد، و اين عنوان چه مشابهت نزديکي دارد با “شرقشناسي وارونه”.
“شرقشناسي وارونه گفتماني است که روشنفکران و نخبگان سياسي شرقي به کار ميگيرند و مضمون آن دعوي پديدار ساختن و در نهايت در اختيارعوام مردم قرار دادن هويت راستين و واقعي آنهاست. اين هويت سازي در شان خويش، غالباً به عنوان دانشي که خنثي کنندهي روايت غربيها ازشرق است وانمايانده ميشود.” در واقع شرقشناسي وارونه گفتماني مقابل گفتمان شرقشناسي است که پس از قرن هجدهم ميلادي روايت فراگيرآکادميکي شد که توسط نخبگان، روشنفکران و مشرقين مغرب زمين مطرح شد و قصد داشت تا تمايز و تفارقي بنيادين را ميان حوزهي مشرقزمين با سوي ديگر خود برقرار نمايد. يا به تعبير طراح و واژه پرداز زندهي علمي آن “شرقشناسي عبارت از نوعي سبک غربي در رابطه، با ايجادسلطه، تجديد ساختار، داشتن آمريت و اقتدار بر شرق است.” هم چنين “مفهوم مرزها و حدود و ثغور جغرافيايي شرق و غرب، مراتب مختلفاحساس حقارت (از ناحيه شرق) و احساس قدرت (براي غرب)، دامنهي کارهاي انجام شده و نوع خصايص و سجايايي که به شرق انتساب دادهميشد، همهي اين امور شاهدي بر يک تقسيم جغرافيايي ارادي و خيالي بين شرق و غرب هستند که قرنها حيات داشته است.” آن چنان که درروايت مزبور گفته آمد و به سلطه پذيري و سلطه گري و وجه استثمار زدگي از محوريترين مواردي است که در روايتهاي شرق شناسنامه طرح وارائه ميگردد. اما در شرقشناسي وارونه کنشگر و روايتگر خود شرقي است براي ايجاد تقابل باروايت غربي و ايضاح و تنقيح روايت “خود”.
منتها در خود شرقشناسي وارونه دقيقاً تمامي وجوه انتولوژيک واپيتمولوژيک شرق شناسي در “گفتماني” ديگر باز توليد ميشود. “به نظر ميرسدکه در شرقشناسي وارونه همان منطق به کار گرفته ميشود و “ماي” شرقي همواره در نسبت با يک “ما” يا يک انسان نوع غربي ساخته ميشود.”اما در عوض گفتمان شرقشناسي وارونه گفتمان بومي گرايي نيز وجود دارد. و ميتوان “حضور فراگير و جاذبهي وسوسه کننده بومي گرايي” را درمقبوليت شرقشناسي وارونه دانست. “بومي گرايي مولود شرايط رقت بار استعماري و فضاي پرمشقت دوران استعمار زدايي پس از جنگ دوم جهانياست. اين مکتب بيانگر واکنشي فرهنگي از سوي بسياري از روشنفکران جهان سوم بود که مشتاق آن بودند که بر استقلال تازه يافتهي خويشتاکيد ورزند. هواداران بوميگرايي مصر بودند تا به بندگي فکري خويش پايان بخشند و حلقههاي زنجير حقارتي را که براي ساليان سال برگردن آنهابسته شده بود را بدرند”.
آن چنان که در مقابل گفتمان شرقشناسي، شرقشناسي وارونه خود نمايانيد در مقابل گفتمان و روايت بومي گرايي نيز ما براي نزديک شدن بهمقصود و لباس دلالت پوشاندن بر تن مصداقهاي عيني در استان خودمان از روايت “بومي گرايي وارونه” بهره ميبريم. با لحاظ کردن تفاوتهاييميتوان شباهتهاي قريني ميان گفتمان شرقشناسي وارونه و بومي گرايي وارونه يافت. بنابر اين در روايت بومي گرايي وارونه ميتوان گفت همانشيوهها و همان متدولوژي که در روايت شرقشناسي وارونه هويدا بوده رخ مينماياند.
“بومي گرايي وارونه” در واقع به تثبيت سيماي قديمي و فرموله شدهي استان بوشهر کمک مينمايد و بس. همان طور که نگاه نسبت به شرق درگفتمان شرق شناسانه “گويي در قالب کلاس درس، دادگاه جنايي و زندان و مجله مصور شکل گرفته بود”. فارغ از بحث تئوريک آن، چه شرق را درمحور بحث خود قرار دهيم و چه کشور يا منطقه و استان را اين چنين نگاهي اصولا تاريخ مصرفدار بوده و دست کم دهههاي متمادي است کهمهلت آن به آخر رسيده است. چنين نگاهي در فضاي استعماري قرن هيجدهم و نوزدهم شکل گرفته و تکوين يافته که براي سالهاي سال برذهنيت و روان جمعي کشورها و ملتهاي جهان سومي تاثيرگذار بوده است. دو قطبي شدن فضاي جهاني و رويارويي بلوک غرب و شرق و مواجههايکه ميان مکاتب و ايدههاي چپ و راست جهاني در گرفته بود در تشديد چنين رويکردهايي بسيار مؤثر بوده است. بستر استبدادزدهي جوامع شرقي وجهان سومي و نيز ذهنيت شيزوفرنيک و رفتارهاي پوپوليستي در ميان آدميان اين جوامع بهانههاي خوبي بودهاند براي پذيرايي از گفتمانهايشرق شناسان و باز خورد آن از طرف خود به صورت وارونهاش خواه در قالب گفتمان شرقشناسي و خواه در بومي گرايي. مقولهي “آسيبشناسيتوسعه” در استان بوشهر از تحليلهاي خطي، دم دستي و به شدت تک ذهني رنج ميبرد. تحليلهايي که علت العليل همهي محروميتها را ازجايي خاص شروع کرده و به نقطهاي مشخص منتهي مينمايد و به جاي تاکيد بيشتر بر عناصر جوهري و دروني و توجه به رفتارها و ساختارهايداخل استان نگاه خود را به بيرون افکنده گويي که تماماً بيرونيان و “غير” “حلقههاي زنجير حقارت را براي ساليان سال برگردن آنها” تنيدهاند. حالآنکه محروميت و توسعه نيافتگي استان ما از ابعادي پيچيده، ريشهاي و تودرتو برخوردار است. عوامل جغرافيايي، اقليمي، فرهنگي، تاريخي،مديريتي و اجتماعي همه و همه در ايجاد وضع موجود ما بيتاثير نبودهاند که هر کدام پديد آورندهي بخشهايي از نقصانها و ضعفهاي ما بودهاند.آن چنان که در تحليلهاي آسيب شناسانه بر توسعهي استان ديده شده انگشت تاکيد تنها بر عوامل اقتصادي نهاده شده و مسايل فوقالذکر ديگرمغفول نظر واقع شده است و در چرايي و علت يابي عوامل اقتصادي نيز هميشه مسايل و عوامل بيروني بر دروني ترجيح داده شده است. حجم غالبادبيات توسعه در استان ما از نظر ذهنيتي “دايي جان ناپلئوني” بهره گرفته. اين ذهنيت عمدتاً بيروني نگر، دشمن ساز، توهم انديش، تعصب آلود،رمانتيکي و منطقه محور بوده است. همچنانکه در روايتهاي شرقشناسي وارونه چنين فاکتورهايي فراوان ديده ميشود. جاي انکار نيست کهبخش بسيار برجسته و عمدهاي از توسعه نايافتگي استان بوشهر ناشي از واقع شدن در “بن بست پيراموني” بي عنايتيها و فقدان توجهات مديريتمرکزي و کلان، عدم تخصيص امکانات و هزينه و بودجه و مسايلي از اين دست ميباشد. حتي فراتر از اين بخش عمدهي پس افتادگي توسعهياستان ما نسبت به ديگر استانها از اجحافات و بيعدالتيهايي است که گويي پيشرفت بوشهر را سبب توسعه نيافتگي استانهاي ديگر و به ويژه يکاستان خاص () ميدانسته است. متأسفانه پس از دوم خرداد 76 اين احساس به شدت در ميان ما قوت گرفته که استان صاحب سبق و البته صاحبنفوذ همسايهي ما بعضاً با تردستي و حتي کار قاچاق کني برخي مديران، دارد آن چه را که به نام ما رقم خورده به کام خود ميخواهد و ميداند. که البتهاين تصور تماماً تصور معيوبي نيست و ميتوان پارهاي از محروميتها را هر چند ناچيز آن در زيادهطلبي ديگران هم دانست. اما اين همهي ماجرانيست، و نميتوان با خيالي آسوده همه چيز را با فريضههاي دائي جان ناپلئون زير سر “انگليسيها” دانست. تحولات اجتماعي ساليان اخير بايد درما اين رفتار مدني را تقويت نموده باشد که ناکاميهاي خود تنها اشک نريزيم و “خون از ديده جاري نکنيم” و تنها “آههاي تش باد گونه” را دوايتسکين خود ندانيم و تنها دل به فلک مينايي نسپريم که:
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمي
اين چنين نگرش تقدير گرايانهاي به امر پيچيده و ذوابعادي چون “توسعه” از بينش روزينهاي حکايت ميکند که “ناتوان از تغيير کيفي واقعيتمطابق با اهداف و آرمانهاي تعيين شده و نيز ضرورتهاي خود واقعيت ميباشد. و تغييراتي که به اتکاي بينش روزينه در واقعيت صورت ميگيردجزئي، پراکنده و تصادفي است.”
شگفتانگيز است که هنوز اطلاعيه عقلانيترين طيف اصلاحات و پيشروان جامعه مدني استان ما در آگاهي دادن به مردم خود براي محروميت آنهابا “انا لله و انا اليه راجعون” شروع ميشود. دانشجوياني که بايد بيش از هشدار دادن آگاهي بدهند. بيش از تحريک نمودن از ايدههاي خلاق وراهبردي و “چگونه” شدنها سخن به ميان آورند. من نميتوانم حتي بزرگترين بداقباليها و محروميتهاي استان خود را با پناه بردن به دامان ادبياتياين چنين گدازنده و ژگانتيسمي توجيه نمايم. استفادهي دست و دل بازانه از واژهگاني همچون “هوشياري”، “در صحنه بودن” و “مقابله” کردن چهتفاوت و تمايزي با ادبيات پوپوليستي برخي گروهها و باندهاي سياسي ايدئولوژيکي دارد. يا جملاتي که در نامهي اعتراضآميز دانشجويان و کارکناندانشگاه علومپزشکي بوشهر به وزير نفت آمده که در آن از تاکيد سوگندي استفاده شده جز اين که سبب دلسوزي و شفقت شود و هر ناظر بيروني را بهرحم و عطوفت آورد، ديگر از چه عقلانيت و استراتژي و تدبيري بهره دارد؟ و يا آوردن عبارت “به مانند همچون استانهاي... نگاه گردد” و “وزيرکشور را وادار به پذيرفتن خواست مردم اين استان نماييد” جز تصويري آگرانديسمان شده غريب و ظلم زده چه سيمايي را در خود باز ميتاباند؟دقت و تأمل در کلمات نامهها و چيدمان واژگان آنها را اگر از زاويه روانکاوي اجتماعي مورد تحليل قرار دهيم ميتواند رفتارشناسي ما بوشهريها رادر مواجهه با پديده توسعه استان روشن نمايد. رفتارشناسياي که متأثر از رفتار ذهني و رواني ما در طول زمان در روند توسعه استان ميباشد. کلماتو جملات مورد ذکر بيگمان ما را به ياد اين سخن ظريف کنفوسيوس مياندازد که: “بر واژگان چه ستمي ميرود.”
رهيافتهاي آسيبشناسانه اين چنيني رهيافتهايي است که ناخواسته از پارادايمهاي “بوميگرايانه” و “شرق شناسانه” ـ البته از نوع وارونهاش ـتبعيت ميکند. به راستي آيا زمان اين نرسيده است که از منظر “توسعه درونزا” نيز به توسعه نيافتگي استان بوشهر و رهايي از رکود ديرينه آن بهايبيشتري بدهيم؟ توسعه امري تبليغاتي نيست که فرايندي پيچيده و چالش برانگيز است. توسعه يک پروژه نيست که در قالب کادويي به ما تحويلداده شود بلکه پروسهاي است مدتدار و زمان بر و نفسگير که بيش از اتکا به عنصر غير و ديگران، وابسته جوشش و کوشش نيروهاي مولد يک بسترو منطقه ميباشد. يک بار ديگر بحثهاي داغ، فرساينده و تکراري ساليان اخير را از نظر بگذرانيم: “اشتغال نيروهاي بومي”، “الحاق بخشي از استانبوشهر به فارس”، “احداث دانشکده نفت”، “احداث خط آهن شيراز ـ عسلويه”، “مديريت بومي” و...
ميتوان ادعا نمود که همه جوانب مسائل مزبور بر ما آشکار نبوده و در برخي موارد فوق بعضاً منافع منطقهاي را بر منافع ملي ترجيح دادهايم که البتهاين سخن به هيچ روي جديت و ضرورت مشکلات و معضلات پيش آورده را در سر انکار ندارد.
يکي از فاکتورهاي مهم توسعه، وجود و سپس بهرهوري از نيروي انساني خلاق و کارآمد ميباشد. در فقدان يک بستر کارا و پويا بسياري ازاستعدادهاي خلاق و جوشنده و فراواني از نظر انرژيهاي بالقوه يا به سکون و سکوت ميگرايند يا خود را به ساحل امني ميرسانند تا از مصائبتوفانهاي سهمگين دريا در امان بمانند. واقعيت اين است که ما هنوز نتوانستهايم حداقل نيروهاي خلاق استان موجود در را يا حفظ نمائيم و يا ازآنها بهرهوري مناسب داشته باشيم. اين سؤال برجسته هنوز در ذهن بسياري از ما وجود دارد که چرا نيروهاي بومي استان بوشهر در مناطق و جاهايديگر خيلي سريع پيشرفت نموده ولي در منطقه خود در جا ميزنند. نقطه کانوني فرار مغزها تنها در سطح ملي نيست بلکه فرار مغزها بيشترپديدهاي است منطقهاي و سپس ملي. ساختار و بافتار موجود استان ما از حيث اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي چقدر توانسته نيروهاي داشته خود راحفظ کند و چقدر آنها را گريزانده است؟
يکي ديگر از مسائل مهم و عوامل اصلي در توسعه درونزا انباشت ثروت ميباشد. استان ما ـ آن چنان که همگان ميگويند و خود ميدانيم ـ استانياست صاحب ثروت و غني. ولي آن چه که مهم است اين است که ما شاهد انباشت ثروت آن چنان که به روند توليد ياري رساند نيستيم. اين انباشتثروت زا آن جا که مديريتي صحيح بر آن اعمال نميشود و به جاي اين که در نقطهاي مشخص متمرکز شده و سپس استفاده بهينه از آن صورت گيرددر دست يک سري افراد و به صورت راکد جمع آمده و هيچ وقت نتوانسته در چرخه توليد اقتصادي استان مصرف شود. فرهنگ مشارکت ورزانه درسطح استان ما، آن چنان که در سطح کشور و ملي هم به صورت شکسته و ناقص وجود دارد به ويژه در برخي استانها و مناطق، هنوز از مناسباتپيچيده امروزي و مدني عاري و بري است.
زماني که روابط انسانها در يک جامعه از الگوهاي مکانيکي در قالب پيوندهاي کهن تبعيت کند نميتوان انتظار بهرهوري و توليد و خلاقيت داشت.
ساختار اجتماعي استان ما هنوز ساختاري “گمين شافتي” است. منظور از گمين شافت (Gemeinschaft) که در نظريه “تونيس” مطرح شده”جماعتهاي ساده کهن و يا برخي جامعههاي روستايي امروزي است که سازماني همگون دارد و روابط افراد بيشتر بر اساس آشناييها، عواطف و مهرطبيعي استوار است که شايد اصطلاح “جماعت مهر پيوند” براي آن بيمناسب نباشد. تونيس در برابر آن “جامعه سود پيوند” يا گزل شافت(Gemeinschaft) را قرار ميدهد و معتقد است جامعههاي جديد ـ به ويژه شهري ـ از اين گونهاند که در آنها مناسبات بيشتر مبتني بر سودخودپرستانه است”(10)
ما براي دست يافتن به زيستي مردن و شهري شده نيازمند حرکت اجتماعي در جهت پيچيدگي بيشتر ميباشيم. آن چنان که در آراي فلاسفه وجامعهشناساني چون “اسپنسر” و “دورکيم” تنها راه فرايند تکامل اجتماعي اين چنين قلمداد شده است. به تعبيري تکامل اجتماعي ـ فرهنگي مابراي رسيدن به مدنيت مدرن (که توسعه يافتگي نيز ابتدا و انتهاي آن است ـ ميبايست از حالت همگني نامعين و ناپيوسته به حالت ناهمگني معينو پيوسته در آيد. بيترديد در بيشتر شهرهاي استان بوشهر افرادي ثروتمند و صاحب سرمايه وجود دارند، افرادي که ثروتهاي کلان خود را تنها صرفامور شخصي (مثل ساختمان سازي، گسترش ملک شخصي خود يا خريد و فروشهاي دلالانه در زمينه چيزهاي گوناگون) ميکنند.
در شهرهايي همانند گناوه، کنگان، عسلويه، جم، خارگ، دير، و... افراد متنفذي وجود دارند که صاحب ثروت و سرمايه فراواني ميباشند اما اين افرادکه هنوز عمدتاً حاميان بورژوازي سنتي در ايران هستند و سرمايهي آنها برايشان يک نوع اقتدار اخلاقي را به همراه آورده نتوانستهاند نياز زمانه ومنطقهي خود را در ايجاد کارهاي توليدي و ايجاد اشتغال براي منافع عمومي دريابند.از سويي اينان به دولت و مديران دولتي نيز ـ آنچنان که درايران شايع است ـ اعتماد و اطمينان لازم را براي سرمايهگذاري ندارند. از همينرو اينان تنها “حيطه امن را خانواده خواهند دانست و رفتارهاياجتماعي خويش را بر اساس داد و ستد با نظام خويشاوندي تنظيم ميکنند و اعتماد افراد به نظام خويشاوندي نيز ناشي از ديرپايي، قاعدهمندي ومفيد بودن روابط دروني آن است در حالي که تشکلهاي مستقل کمتر اين سه ويژگي را با هم داشتهاند”(11) و ميبينيم هيچ مديريتي که اينپراکندگي را در قالب و کانال صحيح اقتصادي هدايت کند وجود ندارد.
در همين بخش جم، که نگارنده سکونت دارد، در چند ساله اخير افراد زيادي بودهاند که با واگذاري و فروش اراضي خود به شرکتهاي نفت و گاز وپتروشيمي صاحب ثروت و سرمايههاي کلاني شدهاند. اما متأسفانه همه اين سرمايهها به صورتي راکد متراکم شده و يا صرف امور شخصياقتصادي شده است. تدبير حکم ميکند که سرمايهگذاري اين افراد در جهت توليد، ايجاد اشتغال و امور عامالمنفعه از لحاظ بازده اقتصادي به سود ونفع خود اين افراد هم تمام ميشود. اما در چنين منطقهاي از کوچکترين کارخانه و کارگاه (منظور کارخانهها و کارگاههاي غيردولتي) اثري نيست. درعوض شاهد افزايش و گسترش روزافزون ساختمانهاي چند طبقه، خريد و فروش ملک و ماشين و امور کاملا شخصياي از اين دست ميباشيم.نتيجه آن که جوانان جوياي کار و بيکار منطقهاي چنين غني بايد به اميد شرکتهاي پارس جنوبي راهي عسلويه شوند تا در مشاغل فرودست آن جابتوانند کار کنند و امرار معاش نمايند. رونق گرفتن زيست مدني پروسه بلندمدتي است که براي دستيابي به آن شور و انگيزه، عقلانيت، شکيبايي،خلاقيت، توليد، انباشت و توزيع بهينه ثروت، دگرديسي و تحول در نظام هنجاري فرهنگ و سنتها و تبديل اخلاق سنتي به اخلاق مدرن از پيشمايهها و مقدمات آن ميباشد. توسعه اقتصادي و پيشرفت و مدنيت استان ما، به باور اين سطور، پيش از هر چيز به ساخت فرهنگي و کاربستهاي آنبرميگردد. در گفتمان بوميگرايي وارونه يک مسئله، عمده و بزرگ شده و به نحوي کاريکاتوريزه مسائل و موارد ديگر را تحت سيطره و شعاع سايهخود قرار ميدهد. در استان ما بخش فرهنگ و هنر، آموزش، تحقيقات و نهادهاي اجتماعي نيز از بيماري ديرينهاي در رنجند. در ادارات و نهادهاييهمچون فرهنگ و ارشاد آموزش و پرورش، فرمانداريها، شهرداريها و...نقصانهايي است که اتفاقاً با ايجاد فشارهاي مدني توسط دانشجويان وروشنگران عرصههاي فرهنگي، اجتماعي قابل رفع ميباشند. زيرا اين نقصانها ديگر به مسئله “بومي ـ غير بومي” برنميگردد و از مديريتهايفرسوده، ناکارآمد و سنتي مديران استاني خود ما ناشي ميشود.
تاکنون چند بار براي نابساماني حيطههاي فرهنگي و اجتماعي در اين استان اطلاعيه و طومار نوشته شده است؟ حتي پيشروان حرکتهاي فرهنگي،هنري اعم از روزنامهنگاران، هنرمندان و نويسندگان از تحرک و پويندگي لازم و ضروري برخوردار نيستند. اينک اما دانشگاهيان و فعالانعرصههاي سياسي، فرهنگي و روزنامهنگاري بايد گفتمان جديدي را در عرضه و ارائه و طرح راه کارها و راهبردهاي توسعه استان ارائه داده و البتهصرف ارائه راهکار گشاينده نيست، اگر همه اين تحليلها به مثابه نقطه ثقلي و فشاري بر ساختارهاي معيوب و تنبل مديريتي عمل نمايد انتظارپيشروندگي در توسعه استان بعيد نمينمايد.
زمان آن رسيده است که به جاي آن تصوير عبوس و کسالتآور و غبار گرفته و سنتزده ديروزين سيمايي مدرنتر از بوشهر در اذهان و ديدگانبيرونيان باز تابيده شود. زمان آن رسيده که نظام پيوندهاي کهن و مکانيکي به تدريج جاي خود را به نظامي از روابط و رفتارهاي ارگانيکي و اندامواراجتماعي داده و روزينهگي و خودمداري از اخلاق اجتماعي مردمان اين سامان محو شود. زمان آن رسيده که به جاي “آههاي تشبادگونه” و “داشتنچشمان اشکبار” و “خون جگر خوردن از تاراج رفتگي” به يک بازانديشي عميق در ذهنيت، عواطف و رفتارهاي اجتماعي خود دست بزنيم و به يک”خودپالايي” و تصفيه منظم و مترقياي از خود و شخصيت فرهنگي ـ تاريخي و اجتماعيمان برسيم.
زمان آن رسيده که چراغ عرصه عمومي در اين استان رو به روشني رود.
تشکلهاي مستقل و مدني، نهادهاي صنفي، NGOها و سازمانها و تشکلهاي غيردولتي را تقويت نموده و تنها گريبان دولت و دولتيان را نگيريم وهمه نابسامانيهاي خود را حواله اين و آن و بيرونيان نگردانيم.
و بالاخره زمان آن رسيده که با برگشتن از رويکردهاي “بوميگرايي وارونه” و نفي انگارهها و پارامترهاي منتفي شده آن همچون توهم انديشي،تعصبوارگي، دشمن تراشي، سادهنگري و فرافکني به رويکردهاي بوميگرايي اصيل روي آوريم. بومي گرايي که پيشنياز آن “بوميشناسي” است.بوميگرايياي که بتواند در عصر جهاني شدن در جهان شبکهاي شده و ويتريني هم باعث حفظ فرهنگ و تاريخ و هويت اصيل و غيرآلوده ما شود وهم بر ما نگرشي جهانشمول و غير جزمي در برخورد با پيشرفت و محروميت خود ما بدهد. بدان اميد
پانوشتها:1ـ چرايي محروميت بوشهر، حميد مؤذني، نسيم جنوب شماره //191 2ـ روشنفکران ايراني و غرب، مهرزاد بروجردي، ترجمه جمشيدشيرازي ص 26، نشر فرزان.// 3ـ شرقشناسي، ادوارد سعيد، ترجمه دکتر عبدالرحيم گواهي ص 16 (مقدمه)، نشر فرهنگ اسلامي.// 4ـ همان، ص361 (شرقشناسي آشکار و مخفي)// 5ـ روشنفکران ايراني و غرب، ص 27.// 6ـ پيشين، ص 30 (ديگر بود...).// 7ـ شرقشناسي، (دامنهشرقشناسي) ص 79.// 8ـ خودمداري ايرانيان، حسن قاضي مرادي، نشر ارمغان ص 123.// 9ـ صدر نوشته اطلاعيه دانشجويان بوشهريدانشگاههاي سراسر کشور. // 10ـ نظريههاي توسعه نيافتگي، رايان روکس بروف، ترجمه علي هاشمي گيلاني، نشر سفير، ص 25.// 11ـ ماهنامهتعطيل شده کيان، موانع رشد جامعه مدني در ايران: مجيد محمدي شماره 33، آبان و آذر 75